از پشت پلک های
نیمه بازم، نیم تنه نیمه عریانی را از نیمه ی باز دری می دیدم و در این نیم
هشیاری به فکر این بودم چشم هایم اگر بسته شوند، کدامیک کامل خواهد شد .!
آه چشمها..امان از دست این چاله های منتظر ,چاله هایی برای انتظار تاریکی.چشمهایی که فقط یک سوسو زدن نور را می بینند و بعدش؟بعدش چی؟بازم شبه آره بازم شبه شب شب شب..تا همیشه..در این تاریکی در این تاریکی که در آخر به تاریکی مطلق منتی میشود نمیتوان..نه نمیتوان ادامه داد..ادامه خواهم داد ادامه..آری نباید عادت کنم..عادت بزرگترین میراننده..آه لعنت..واژه میخواهم برای بیان...خود را به دست فضا زمانه پوچ سپردن آه..غرق در عالم خود..
آه چشمها..امان از دست این چاله های منتظر ,چاله هایی برای انتظار تاریکی.چشمهایی که فقط یک سوسو زدن نور را می بینند و بعدش؟بعدش چی؟بازم شبه آره بازم شبه شب شب شب..تا همیشه..در این تاریکی در این تاریکی که در آخر به تاریکی مطلق منتی میشود نمیتوان..نه نمیتوان ادامه داد..ادامه خواهم داد ادامه..آری نباید عادت کنم..عادت بزرگترین میراننده..آه لعنت..واژه میخواهم برای بیان...خود را به دست فضا زمانه پوچ سپردن آه..غرق در عالم خود..
بنویس!
خستم خسته